نمی دانم از کجا آمده بودند... هیچ کس هم نپرسید..! برای خودشان هم مهم نبود از کجا می آیند .. اما همه می دانستند کجا می روند و برای خودشان مهم همین بود که مسیرشان در کجا پایان می یابد. به تابلو که رسیدند انگار یکی از علائم بهشت را یافته بودند... آن یکی را هر چه کردیم پائین نیامد... عجب دنیای زیبائی داشتند.. که اصلا دنیائی نبود دنیایشان.. و خوش بحالشان که در این مسیر قدم میزدند که قطعه ای بود از صراط مستقیم.... مستقیم تا قبله .. مستقیم تا بهشت... کیلومتر 555 قطعه ای بود از بهشت...
![]()

